اشعار اربعین و حضرت زینب سلام الله علیها

اشعار اربعین و حضرت زینب سلام الله علیها

جودي خراساني

شميم جان فزاي کوي بابم
مرا اندر مشام جان برآيد

گمانم کربلا شد عمه نزديک
که بوي مشک و ناب و عنبر آيد

بگوشم عمه از گهواره گور
در اين صحرا صداي اصغر آيد

حسين را اي صبا برگو که از شام
بکويت زينب غم پرور آيد

ولي اي عمه دارم التماسي
قبول خاطر زارت گر آيد

که چون اندر سر قبر شهيدان
تو را از گريه کام دل برآيد

در اين صحرا مکن منزل که ترسم
دوباره شمر دون با خنجر آيد

مهار ناقه را يکدم نگهدار
که استقبال ليلا، اکبر آيد

مران اي ساربان يکدم که داماد
سر راه عروس مضطر آيد

کند جودي به محشر، محشر از نو
اگر در حشر ما اين دفتر آيد


**************************

مهدي رحيمي
حضرت زينب(س)-اربعين-پياده روي


آن گونه که حاجي ست در احرام پياده
من هم شده ام سوي تو اعزام پياده

طوفانم و مي آيم و در حلقه ي عشاق
بر خويش سوارم ولي از نام پياده

بر عرش سوارش بکني روز قيامت
هر کس طرفت آمده يک گام پياده

اي خاص ترين عام،مي آيند دوباره
خاصان طرفت درملاء عام پياده

اي کاش بگويند که در راه حرم مرد
يک شاعر ايراني ناکام،پياده

زينب شده از ناقه پياده که بيايند
بر تسليتش لشکر خدام پياده

زينب شده از ناقه پياده که به هر حال
باران شود از ابر سرانجام پياده

امروز ز ناقه اگر افتاد به سرعت
يک روز ز ناقه شده آرام پياده

زانوي قدح بوده و بازوي پياله
هر جا که شرابي شده از جام پياده

از کرب و بلا رفته پياده طرف شام
تا کرب و بلا آمده از شام پياده

شامي که در آن از پس ِهفده سرِ بر "ني"
خورشيد شده بر سر هر بام پياده

ناموس خدا،زينب کبري،به زمين خورد
تا بين خلايق شود اسلام پياده

**************************

محسن عرب خالقي

پريده ام به هوايت پريدني که مپرس
رسيده ام سر خاکت، رسيدني که مپرس

اگرچه خم شدم اما کشيد شانه من
به دوش بار غمت را کشيدني که مپرس

نفس بريده بريدم امان دشمن را
به ذوالفقار حجابم، بريدني که مپرس

به طعم کعب ني و سنگ و تازيانه شان
چشيده ام غم غربت چشيدني که مپرس

غروب بود و رميدند بچه آهوها
ز چنگ گله گرگان، رميدني که مپرس

مپرس از چه نماز نشسته مي خوانم
شکسته خسته دويدم دويدني که مپرس

نه اينکه ديده فقط ديد، آنچه کس نشنيد
شنيدم آنچه نبايد، شنيدني که مپرس


**************************

قاسم نعمتي

پاشو پاشو برادر مسافرت رسيده
بعد تو خواهر تو يه روز خوش نديده

ميخوام پيشت بمونم روضه برات بخونم

حسرت گريه کردن رو قلب ما گذاشتن
خواستم عزا بگيرم براي تو نذاشتن

حالا عزا ميگيرم خودم برات ميميرم

با گريه روي قبرت آب فرات مي‌پاشم
رمق نداره زانوم نمي تونم که پاشم

جونم رسيده بر لب برس به داد زينب

کسي وصالي مثل وصال ما نديده
بياد يه قد خميده ديدن سر بريده

يادته تا رسيدم حنجرت و بوسيدم

مگو که با خجالت خواهر چرا مي‌نالي
شد گريه کردن آزاد جاي رقيه خالي

من چاره‌اي نداشتم بچه تو جا گذاشتم

پاشو بگو برادر چي سر ما آوردن
هر جوري که تونستن آبرومون و بردن

دستم و تا که بستم غرورم و شکستن

شکايتم ز شام و محل? يهوده
به جون تو تمام پيکر ما کبوده

چه صحنه‌ها که ديدم حسين ديگه بريدم


**************************

سيد محمد مير هاشمي

اي آشناي زينب اي مقتداي زينب
بشنو نواي زينب هيهات مناالذله

باز آمد از اسارت زينب حديث غربت
اما نه با حقارت هيهات مناالذله

آرامش و وقارم گرديد افتخارم
اين ذکر شد شعارم هيهات مناالذله

گرچه ز غم خميدم هر منزلي رسيدم
فرياد مي کشيدم  هيهات مناالذله

عشق تو سرنوشتم در کوفه اي بهشتم
با خون سر نوشتم هيهات مناالذله

در بند کوفي دون گفتم به قلب پر خون
ابن زياد ملعون هيهات مناالذله

گل بود و دست گلچين گفتم به فرقه ي کين
اي ابن سعد بي دين  هيهات مناالذله

گفتم به جسم نيلي با روي خورده سيلي
اي خصم حق ، ذليلي هيهات مناالذله

اين قوم نامسلمان گرد سر تو رقصان
گفتم به قلب سوزان هيهات مناالذله

اشک رباب و زينب قلب کباب و زينب
بزم شراب و زينب هيهات مناالذله

هر چند من اسيرم اين داغ کرده پيرم
اما مبين حقيرم هيهات مناالذله

ايوب کربلايم دلخسته از جفايم
من دخت مرتضايم هيهات مناالذله

گر دست بسته بودم محزون و خسته بودم
از پا نشسته بودم هيهات مناالذله

بس خصم چنگمان زد از خون که رنگمان زد
از بام سنگمان زد هيهات مناالذله

بين چهره ها تکيده رخسارها دريده
گويد سرشک ديده  هيهات مناالذله

گلهاي ارغواني طفلان استخواني
کردند جانفشاني هيهات مناالذله

کينه برون ز حد شد در شام بي عدد شد
گلهاي تو لگد شد هيهات مناالذله

اين دختران عشقند نيلوفران عشقند
پيغمبران عشقند هيهات مناالذله

اي واي از حرامي از ظلم و بد مرامي
از ناسزاي شامي هيهات مناالذله

اي که تويي حبيبم آواره ي غريبم
داغ تو شد نصيبم  هيهات مناالذله


**************************

غلامرضا سازگار

باز سراپا چو شمع سوخته ي محفلم
اشک، شده خون دل آب شده حاصلم

آتش سوز درون کرده زخود غافلم
زيارت اربعين گشته دعاي دلم

هر نفسم در درون گشته صداي جرس
هر سخنم بر زبان نام حسين است و بس

بغض گلو گير من آه مرا سلسله است
هر نفسم در درون ناله و صد سلسله است

قصه ي سوز درون فزون تر از حوصله است
طاير جان مرغ دل همره يک قافله است

قافله اي قد کمان قافله اي سرفراز
قافله اي سخت کوش قافله اي پاک باز

بعد چهل شب فراق صبح وصال آمده
هلال گم کرده اي مثل هلال آمده

فاطمه ي دوّم احمد و آل آمده
شير زن کربلا با چه جلال آمده

عصمت صغري ست اين دختر زهراست اين
خطابه خوان حسين زينب کبري ست اين

جابر دل سوخته جگر نوش کن
يار در آغوش توست خويش فراموش کن

آتش فرياد را به اشگ خاموش کن
از گلوي چاک چاک مي شنوم گوش کن

يوسف زهرا دهد از دل خاک اين پيام
اي همه ي فاطمه زينب کبري سلام

ياس کبود حسين خوش آمدي زينبم
بود و نبود حسين خوش آمدي زينبم

گفت و شنود حسين خوش آمدي زينبم
بر تو درود حسين خوش آمدي زينبم

چه ها کشيدي بگو هر آنچه ديدي بگو
سرو قد فاطمه چرا خميدي بگو

تويي که خون مرا پيام آور شدي
تويي که بعد از حسين، حسين ديگر شدي

چرا کبود اين چنين زپاي تا سر شدي
چقدر اي خواهرم شبيه مادر شدي

تو روز حفظ امام فاطمه ي ديگري
تو يک زن استي ولي حسين را لشکري

تو در کمال و جلال فاطمه ي کاملي
تو با سر پاک من چراغ هر محفلي

تو بين هفتاد سر خطيب چل منزلي
کوکب اقبال من ستاره ي محملي

به موج موج بلا زيارتت کرده ام
ميان طشت طلا زيارتت کرده ام

هنوز از خطبه ات به گوش من زمزمه است
هنوز فرياد تو شرار قلب همه است

هنوز گفتار تو چو آيت محکمه است
هنوز در نطق تو معجزه ي فاطمه است

زين اخ و زين امّ زين ابي خواهرم
تا که من استم حسين تو زينبي خواهرم

تو در صف کربلا سلاله اي داشتي
تو هر نفس آيت جلاله اي داشتي

تو شمع و پروانه اي، تو لاله اي داشتي
تو همره قافله سه ساله اي داشتي

تو کوه اندوه را زجاي برداشتي
چرا سفير مرا به شام بگذاشتي

تو کاخ بيداد را به خطبه لرزانده اي
تو بر تن و جان خصم شراره افشانده اي

تو محور عشق را به صبر گردانده اي
تو کنج ويرانه ها نماز شب خوانده اي

جهاد مرهون توست شهيد مديون توست
خدا به تو مفتخر حسين ممنون توست

بقاي نورالهدي به زينب است و حسين
بقاي دين خدا به زينب است و حسين

توسل انبيا به زينب است و حسين
تکامل کربلا به زينب است و حسين

زينب و صبر و رضا حسين و خون و قيام
به هر دو بادا درود به هر دو بادا سلام


**************************

حبيب باقر زاده

برغم زينب کبري همگي گريه کنيد
اربعين گشته وحالا همگي گريه کنيد

ناله زد حضرت زهرا همگي گريه کنيد
بهر اين روضه عظمي همگي گريه کنيد

تاابد ديده من بهر غمت گريان است
عالم هستي منهاي حسين زندان است

به خدا هيچ غمي مثل غم دلبر نيست
غير ديدار برادر طلب خواهر نيست

ماتم پر محني همچو غم معجر نيست
بدنش روي زمين بود وليکن سر نيست

از غم توبه خدا چشم پر از نم داريم
زير لب زمزمه و شور دمادم داريم

کاروان باز سوي کرببلا آمده است
همه دلخوشي خون خدا آمده است

زينب از اين سفر پر ز بلا آمده است
بعد چل روز کنار شهدا آمده است

نوحه خوان زينب و طفلان همگي گريانند
روضه باز براي شهدا مي‌خوانند

يک نفر بر سر قبر علي اکبر مي‌رفت
مادري نيز به قبر علي اصغر مي رفت

دختري هم به سوي ساقي لشکر مي‌رفت
خواهري ناله کنان نزد برادر مي‌رفت

دختري بر سرقبر عمويش جان داده
خواهري ياد غم روز دهم افتاده

ياد آن روز که سرها ز بدن گشت جدا
رفت انگشت و انگشتري خون خدا

ياد آن روز که غارت شد همه معجرها
وبه چشمان خودش ديد در آنجا زهرا

لعنتي‌ها چه فجيعانه جسارت کردند
تو دعا کردي و نيزه به دهانت کردند

همه جا تيره شد و نيزه به ارباب زدند
سنگ بر چهره آن گهر ناياب زدند

با عصا بر بدن و پيکر بي تاب زدند
هرچه مي‌گفت حسين ابن علي آب، زدند

خواهري گفت برادر به فداي بدنت
چه بلايي سرت آمد چه شده پيرهنت


**************************

سيد محمد ميرهاشمي

حسينيان دوباره غم به سينه ها شرر زند
حديث غربت و الم به ما سوا شرر زند

نواي بنت مرتضي به کربلا شرر زند
امان ز ناله اي که بر دل خدا شرر زند

به قبله گاه عرشيان پيمبر وفا رسد
و يا امام صابران به دشت کربلا رسد

نماز سوي قبله ي شهادت آمده دگر
سفير حق به مبداء ولايت آمده دگر

به کربلا محافظ رسالت آمده دگر
منادي حقيقت از اسارت آمده دگر

پرستوي حريم حق شکسته بال و پر شده
خدا ز غصه هاي او حزين و خونجگر شده

فرات ، بي صدا سر از خجالتش فرو برد
سرشک دانه دانه اش ز آب آبرو برد

دريغ زينب آبي از فرات بر گلو برد
اگر دعا کند زمين فرات را فرو برد

به آب نه که خاک را ز اشک ديده تر کند
توان نمانده در تنش ز قتلگه گذر کند

ستاره اي که نور را به خاک جستجو کند
به جستجوي لاله ها به دشت غصه رو کند

چه زائري که مرگ خود ز يار آرزو کند
ميان گريه با گلش به ناله گفتگو کند

منم که در محبتت فنا شدم حسين من
چهل صباح شد ز تو جدا شدم حسين من

فناء في الحسينم و به شور غم عجين شدم
حديث عشق نابم و اساس ملک دين شدم

شهاب ثاقبم که با غم و بلد قرين شدم
موذن نماز غم به ظهر اربعين شدم

اخا اخا هميشه شد ترنم سرود من
بگو بگو خوش آمدي شقايق کبود من

به پا نموده سينه ام بساط اشک و ناله را
ربوده روزي از کفم شراره باغ لاله را

مگيري يا اخا ز من سراغ آن سه ساله را
سپرده ام به دست خود به خاک آن غزاله را

حقيقت تو جلوه گر ز تربت رقيه شد
سر بريده شاهد شهادت رقيه شد


**************************

غلامرضا سازگار

عزيز فاطمه برخيز بهر استقبال
که زينب آمده با يک جهان شکوه و جلال

اگر چه سرو قدش را شکسته کوه غمت
به بام چرخ نهاده لواي استقلال

به سربلندي خورشيد آمده زسفر
اگر چه خود الف قامتش خميده چو دال

پيام خون گلوي تو را رسانده به عرش
اگر چه گشته در اين راه حرمتش پامال

کنار ماه رخت سوخت سوخت چون خورشيد
هلال روي تو ديد و خميد همچو هلال

قسم به خون گلويت که چارده قرن است
محرّم و صفرت زنده تر شود هر سال

قسم به خاطره ي اربعين و عاشورا
بقاي خون تو بي صبر زينب است محال

خروش زينب کبري به شام ثابت کرد
که فتح خصم ستم پيشه خواب بود و خيال

هر آنچه ديد در اين راه دختر زهرا
جميل بود جميل و جمال بود جمال

جفاي کوفه و بازار شام و بزم يزيد
به داغديده بود سخت تر ززخم قتال

در اين فراق چهل روزه منزل بوده هر روزم
هزار ماه مصيبت هزار سال ملال

گذارش سفر از من بپرس کاوردم
قد کمان، سر بشکسته در جواب سؤال

زقهرماني خود بر تو شاهد آوردم
ببين به جسم کبودم مدال روي مدال

هلال من سر ني بود و مردم کوفه
نگاه دوخته بودند بهر استهلال

به تازيانه و دشنام و سنگ و زخم زبان
به شهر شام شد از عترت تو استقبال

دو چشم باز تو مي گفت شاميان نزنيد
کنار نيزه ي من تازيانه بر اطفال

رقيّه ي تو کتک خورد و التماس نکرد
به استقامت طفل يتيم خويش ببال

در اين فراق چهل روزه در چهل منزل
نگاه من به جمال تو بود در همه حال

زدوري تن و نزديک با سرت بودن
گهي فراق تو امّ کشته است و گاه وصال

دو چشم زينبت از خون دل شده دريا
لب سکينه ات از تشنگي زده تبخال

يزيد چوب به لب هات مي زد و مي زد
به سوي طشت طلا روح دخترت پر و بال

سفير کوچک تو ماند در خرابه ي شام
رساند مکتب ايثار را به اوج کمال

رواست اشگ شود خون به ديده ي «ميثم»
که کشتن تو به ماه حرام گشت حلال

**************************

امير عظيمي

کاروان اربعيني ها سلام
خاندان خسته ي مولا سلام

اي حرم هاي خدا خوش آمديد
محترم هاي خدا خوش آمديد

خسته ايد از راه طولاني همه
دسته گل هاي بنفش فاطمه

اي سواران، اين دياري آشناست
يادتان مي آيد، اينجا کربلاست

بار بگشاييد و خيمه بر کنيد
از فرات اي تشنگان لب تر کنيد

اي رياحين حسين فاطمه
از سر ناقه چرا بي واهمه

خوشتن را اينچنين مي افکنيد
مثل برگي بر زمين مي افکنيد

کيست اين بانو، خميده مي دود
چادر خود را کشيده مي دود

مي دود سمت مطاف عالمين
تا بگيرد در بغل قبر حسين

کيست اين، با شور و ناله آمده؟
پيش مولا بي سه ساله آمده

اين زني که نيمه جانش بر لب است
زينب است و زينب است و زينب است

او علي و فاطمه، او مجتباست
در عزاداري مقدم بر شماست

تا که بانو سوز دل آغاز کرد
عقده ها را از گلوها باز کرد

کربلا را داد شور ديگري
کرد آن زهرا جبين نوحه گري:

اي برادر خواهرانت را ببين
خيز از جا دخترانت را ببين

دختران پاي تا سر سوخته
خواهران مو و معجر سوخته

اين عزاداران که ناکام آمدند
مستقيم از کوفه و شام آمدند

گريه بر غمهات اي سالار دين
در گلوشان حبس شد يک اربعين

خيز از جا اشک ها را پاک کن
در کنار خويش ما را خاک کن

بعد تو اي شاهراه زندگي
اي اميد و تکيه گاه زندگي

روز و ماه و سال ما را مي کشد
روضه ي گودال ما را مي کشد

روضه افتادنت از پشت زين
روضه ي افتادنت روي زمين

تير بود و تيغ بود و سنگ بود
لشگري با پيکرت در جنگ بود

کار دشمن با تنت بالا گرفت
بس که نيزه در وجودت جا گرفت

ظهر عاشورا برايم شد سياه
تا که شمر آمد ميان قتلگاه

عرش بود آن لحظه در جوش و خروش
يا بُنَيَّ مي رسيد آنجا به گوش

روبروي چشمهاي مادرت
شد جدا از پيکر پاکت، سرت

**************************

محمود ژوليده

کاروان آمده و برگ خزان مي ريزد
باز از چشم حرم دُرِّ گران  مي ريزد

هرکه دنبال گل گمشده اي مي گردد
درد از عاطفه هاي نگران مي ريزد

راه بگشاي که بانوي حرم مي آيد
سوز هجر است که از قدکمان مي ريزد

دستها باز شده تا که به سرها بزنند
خاک غم روي سر سينه زنان مي ريزد

صاحب پيرهن کهنه کجا افتاده
بوسه هايي است که بر جاي سنان مي ريزد

هر يتيمي به شهيدي گله اي مي گويد
خون دلهاست که از داغ جوان مي ريزد

مادري در پي گهواره شش ماهه خود
تَه گودال به سر خاک ، نهان مي ريزد

مَشکي از آب به دستان سکينه است چو طفل
به روي قبر عمو آب روان مي ريزد

گوئيا وقت نماز است که با ياد علي
از لب سيد سجاد اذان مي ريزد

همه هستند ولي دختر دردانه کجاست
گوئيا گوشه ويرانه زبان مي ريزد

نه بجا مانده خيامي ، نه امامي ، نه دلي
خواهري مانده که هر زمزمه ، جان مي ريزد

آري يک قافلة فاتح و پيروز رسيد
اشک شوق است که با آه و فغان مي ريزد


**************************

غلامرضا سازگار

کربلا بر تن تو جان آمد
باز بهر تو ميهمان آمد

آمده بر طواف کعبه ي عشق
ميهمان مدينه اي زدمشق

در صداي جرس بود خبري
خبر از درد و داغ تازه تري

نغمه ي آب آب مي آيد
خون زچشم رباب مي آيد

دشت، لبريز بانگ واويلاست
بر جگر داغ لاله ي ليلاست

زينب از اشک آب آورده
بر شهيدان گلاب آورده

کاروان، دختران فاطمه اند
زائر قتلگاه و علقمه اند

بوي عطر مدينه مي آيد
يابن زهرا! سکينه مي آيد

دخترت با دو چشم دريايي
جاي عبّاس کرده سقّايي

خون دل جاي لاله آورده
داغ طفل سه ساله آورده

جابرا! روح شو بزن پر و بال
تا کني از امامت استقبال

عين حقّ را فروغ عين آمد
علي دوّم حسين آمد

جابرا! نکته اي است سر بسته
دست او را ببوس آهسته

اينکه باشد وجود، پابستش
اثر سلسله است بر دستش

باز کن ديده بر ملاقاتش
سر از تن جداست سوغاتش

قصّه ي درد شام آورده
خبر از سنگ بام آورده

عوض مُشک و لاله و عنبر
بر سرش ريختند خاکستر

زائران مزار شش گوشه
اشگشان زاد و آهشان توشه

جسم صد چاک سيّد الشّهدا
مي دهد از درون خاک ندا

کاي پيام ولايتت بر لب
اي زبان حسين يا زينب!

اي صداي خدا ترانه ي تو
پرچم فتح من به شانه ي تو

اي بتول محمّدي زينب
دخت زهرا خوش آمدي زينب

اي زبان ائمّه در کامت
فتح قرآن به خطبه ي شامت

اي مرا همسفر چهل منزل
من فراز ني و تو در محمل

من که تا حشر، عالم افروزم
خطبه هاي تو کرده پيروزم

کوفه شد با خروش تو خاموش
من سر ني شدم سرا پا گوش

ذوالفقار زبان تو ديدم
از تو فرياد خويش بشنيدم

من که خود آفتاب توحيدم
سايبان سر تو گرديدم

با سرم شمع محفلت گشتم
همه جا دور محملت گشتم

چون به شام غمت عبور افتاد
نگهم بر رخت زدور افتاد

از سر نيزه مي زدم پر و بال
تا کنم با سر از تو استقبال

سر عبّاس در ورود به شام
از سر نيزه بر تو کرد سلام

شهدا شمع محفل گشتند
همه گي به دور محملت گشتند

اي زبان تو ذوالفقار علي
افتخار من افتخار علي

هر دو کرديم ياري اسلام
من به تيغ و تو با خطابه به شام

چون به طشت طلا تو را ديدم
از تو خواهر به خوش باليدم

گفت با چوب خيزران لب من
مرحبا مرحبا به زينب من

اي حسين از تو سرفراز بيا
وي مرا جان رفته باز بيا

آفرين بر تو و خطابه ي تو
بر نماز شب خرابه ي تو

اي به نطق تو زنده نام علي
همه ي فاطمه تمام علي

غربت کوفه ات کبابم کرد
خون پيشاني تو آبم کرد

من که اسلام گشته مرهونم
به تو و همّت تو مديونم

گر چه مادرم کتک خوردي
پرچم فتح با خود آوردي

راستي خواهرم! رقيّه کجاست؟
دخترم دخترم رقيّه کجاست؟

ياد آن شب که خواند دختر من
در کنار تو روضه ي سر من

سر من بود روي دامن او
روح، پرواز کرد از تن او

بال زد پيش چشم خون بارت
گفت عمّه خدانگهدارت

از ديار اسارت آمده اي
خوش به قصد زيارت آمده اي

کوثر کوثر اي بتول بتول!
زائر من زيارت تو قبول

تا جهان محفل عزاداري است
اشگ «ميثم» به غربتت جاري است

**************************

غلامرضا سازگار

يا اخا دستي برون از خاک کن
اشک چشم زينبت را پاک کن

اي به زينب در يم خون همسخن
از گلوي چاک چاک خويشتن

اي تکلّم کرده پنهاني سرت
زير چوب خيزران با خواهرت

اين تو و اين ديده دريائي ات
بر مزار تشنگان سقائي ام

گر چه ديدم محنت ايام را
فتح کردم کوفه را و شام را

خصم، پاي گريه ما خنده کرد
صوت قرآن تو ما را زنده کرد

خطبه من کار صد شمشير کرد
سوره کهف تو را تفسير کرد

تا سرت بر نوک ني قاري نشد
خون زپيشاني من جاري نشد

آنچه گفتي زينبت با خون نوشت
بر همه آزادگان قانون نوشت

من نوشتم اين شعار خون ماست
رخ به خون آراستن، قانون ماست

من نوشتم، عشق يعني سوختن
مثل آتش بي صدا افروختن

آن قدر دور تو گشتم يا حسين
تا به خون خود نوشتم، يا حسين

قامت خم ، شرح ماتم نامه ام
پيکر مجروح من غمنامه ام

هيچ داني داغ تو با من چه کرد
هيچ پرسي با دلم دشمن چه کرد؟

آن قدر دشمن به ماغ دشنام داد
سِيرمان در کوچه هاي شام داد

آن به فرقت بر سر ني سنگ زد
ديگري پيش ربابت چنگ زد

جاي گل مي ريخت در آن سرزمين
سنگ بر ما از يسار و از يمين

آن که جسمت را به خون آغشته بود
کاش اول زينبت را کشته بود

کاش تيري کزکمان خصم جست
جاي تو بر قلب زينب مي نشست

کاش من جاي تو اي خورشيد نور
مي نهادم چهره بر خاک تنور

کاش آن کو چوب مي زد بر لبت
شرم مي کرد از نگاه زينبت

کاش مي مردم نمي رفتم وطن
تا زشش يوسف برم يک پيرهن

کاش مي شد بوسه اي از قعر خاک
مي زدم بر آن گلوي چاک چاک

کاش اين جا چشم نامحرم نبود
مي گشودم بر تو رخسار کبود

آن که داغت مي کند آبش منم
شاهدم اين اشک دامن دامنم

گر چه از من دور آني، غم نگشت
قامتم خم گشت پايم، خم نگشت

من که برگرد امامم سوختم
پشت در از مادرم آموختم

ما دو همرزميم و دو همسنگريم
هم تو هم من هر دو از يک مادريم

شد مشخص تا قيامت راه ما
دامن زهراست دانشگاه ما

**************************

صابر اسدالهي
حضرت زينب(س)-اربعين


کسي که پا به پا در محضرت بود
چهل منزل به دنبال سرت بود

چهل منزل اسير و دست بسته
به شمشير زبان همسنگرت بود

چهل منزل در امواج بلاها
زماني بادبان، گه لنگرت بود

خدا جويان که در خون خفته بودند
خودش عباس و عون و جعفرت بود

گهي شد دست و بازوي اباالفضل
گهي در گفتن حق حنجرت بود

گهي پروانه ي گلهاي باغت
گهي شمع مزار دخترت بود

فروغ روزهايش اشک طفلان
چراغ شام غمبارش سرت بود

اگر نيمي زتو در کربلا ماند
بحق تا شام نيم ديگرت بود

و ثابت کرد زينب با جهادش
هرآنچه بهر او در باورت بود



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







موضوعات مرتبط: اربعین

برچسب‌ها: اشعار اربعین و حضرت زینب سلام الله علیها
[ 18 / 9 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]